دموكراسى الهى
در نظام سیاسى اسلام، حق تشریع و تقنین، مخصوص خداوند بوده; و وظیفه‏ى ‏رهبران و حاكمان الهى، تفسیر، تبیین و اجراى آن قوانین است و قوانین ‏جارى حكومتى، در چارچوب قوانین الهى تدوین مى‏شود. به جز خداوند، كسى ‏به طور مستقل، حق تصرف در جان و مال افراد و حق حكومت و دخالت در سرنوشت مردم را ندارد و مشروعیت‏ حكومت، منوط به اذن خداوند است. فلسفه‏ حكومت دینى، تامین خیر و سعادت افراد جامعه در بعد مادى و معنوى از طریق نشر معارف دینى و اجراى قوانین قرآن و سنت است.«حق‏» و «تكلیف‏»، میان حكومت و امت، دو جانبه بوده و حكومت ورهبرى دینى، خدمتگزار مردم است. حكومت دینى بر پایه‏ى مشورت، ارشاد،نصیحت و نظارت دوجانبه‏ى رهبرى و مردم استوار است و در تصمیم‏گیرى‏هاى‏مربوط به امور جامعه، با آنان به مشورت مى‏پردازد; و پس از تبادل‏راى، و ارزیابى جهات مختلف موضوع، و در نظر گرفتن جنبه‏هاى سود وزیان و مصالح و مفاسد، مسئولیت تصمیم نهایى را پذیرفته و همان اجراءمى‏گردد. همان گونه كه رهبر و نمایندگان و همكاران او، وظیفه دارندبر اخلاق و رفتار جامعه نظارت كرده و حافظ سلامت فرهنگى جامعه باشند،جامعه نیز موظف است‏بر جریان امور حكومت، نظارت كرده، از دادن‏پیشنهاد و انتقاد دلسوزانه دریغ نورزند. در این جهت، فرقى میان‏رهبران معصوم و غیرمعصوم نیست. از این رو امام على(ع) كه خود اززمامداران جهان اسلام، است، از مردم مى‏خواهد كه از برخورد چاپلوسانه‏و ریاكارانه با او بر حذر باشند، و از انتقاد مشفقانه و ارشادنیك‏اندیشانه دریغ نورزند.
[1] تاكید بر روش مشورت و انتقاد در رهبرى‏و حكمرانى از طرف كسانى چون پیامبر اكرم(ص) على (ع)، كه مصون ازلغزش و خطا بوده‏اند ضمن این كه نوعى حرمت نهادن به شخصیت مردم ومایه‏ى شكوفایى اندیشه‏ها و تقویت روحیه‏ى خودباورى و آزادمنشى است،الگویى روشن از شیوه‏ى زمامدارى دینى را نیز به بشر عرضه مى‏كند. حكومت اسلامى، ضمن در برداشتن مزایاى نظام دموكراتیك بشرى، از نواقص‏آن مصون است. احترام گذاشتن به حقوق افراد جامعه و آزادى‏هاى مشروع‏آنان، و نفى استبداد و خودكامگى در صحنه‏ى سیاست و حكومت، از مزایاى‏دموكراسى است كه در حكومت اسلامى، به صورت احسن برآورده شده است. درحكومت اسلامى، همه‏ى افراد جامعه در برابر قانون، یكسان و دربرخوردارى از ثروت‏هاى ملى و امكانات دولتى مساوى‏اند. امتیازات، به‏میزان تلاش افراد، نیاز آنها و خدماتیست كه به جامعه یا نظام حكومتى‏عرضه مى‏كنند. نژاد، رنگ، زبان، قومیت، و حتى مذهب به خودى خودمعیار امتیاز، در این زمینه، به شمار نمى‏رود. از این روست كه وقتى‏امام على(ع)، براى حل منازعه، فى ما بین او و فردى یهودى، نزد خلیفه‏ى‏دوم عمر بن خطاب مى‏رود; و خلیفه، امام را با كنیه‏ى «ابوالحسن‏» صدامى‏زند و یهودى را به «نام‏»; امام، این برخورد را مخالف با رویه‏ى‏عدالت و مساوات در قضاوت تلقى مى‏كند، و برافروخته مى‏شود.[2] و آن‏زمان، كه پیرمرد نصرانى را مى‏بیند كه براى گذران زندگى دست‏به گدایى‏زده است، امام(ع) از دیدن این ضعیت‏سخت آزرده خاطر مى‏شود و زبان به‏اعتراض گشوده مى‏فرماید: «وقتى كه توان كاركردن داشت او را به كارگرفتید; و اكنون كه ناتوان شده است; به حال خود، رهایش‏كرده‏اید!»آن‏گاه، دستور داد تا از بیت‏المال مسلمین به او انفاق‏كنند.[3] آن حضرت، در عهدنامه خود به مالك اشتر، توصیه‏ى مؤكد مى‏كندكه با مردم از روى مهربانى و خیرخواهى رفتار كند; و در پى جمع‏آورى‏ثروت و چپاول سرمایه‏هاى عمومى و بهره‏كشى از مردم نباشد; و تصریح‏مى‏كند كه در این جهت فرقى میان مسلمان و غیرمسلمان وجود ندارد.[4]
پیشگیرى از استبداد در حكومت الهى
براى جلوگیرى از استبداد و خودكامگى، صفات اخلاقى مهمى، به عنوان شرایطرهبر دینى و رجال حكومت،مقرر شده است. كه از طریق عدالت،تقوا و زهد وپارسایى تامین مى‏شود و استبداد، صفت و رفتارى زشت و نامشروع بوده ودر نظام سیاسى اسلام،از آن به شدت نكوهش شده است. متقابلا برخورد متواضعانه‏و خیرخواهانه با مردم، از ارزنده‏ترین صفات انسانى و به ویژه، براى‏حاكمان و والیان به شمار آمده است.اصل مشورت نیز از اركان حكومت ورهبرى دانسته شده است. اما علاوه بر همه ضمانتهاى درونى، نصیحت، نظارت‏و انتقاد از رجال حكومت، حق مسلم و بلكه وظیفه مردم تلقى شده است. درصورت رعایت این موازین اخلاقى، سیاسى و فرهنگى، مجالى براى پیدایش‏پدیده‏ى شوم استبداد و خودكامگى در صحنه‏ى سیاست و حكومت فراهم نخواهدشد. مظهر حكومت الهى بودن، غیر از خدایى كردن است! حكومت‏سلیمان‏پیامبر، مظهر حكومت و فرمانروایى خداوند است; و او، قدرت خود راموهبتى الهى مى‏داند كه وسیله‏اى براى آزمایش اوست: «هذا من فضل ربی‏لیبلونی ا اشكر ام اكفر».
[5] ولى حكومت فرعون از قبیل خدایى كردن برمردم، یعنى حكومت طاغوتى و اهریمنیست. همان‏گونه كه قرآن كریم نیزیادآورى مى‏كند، كه فرعون، مى‏گفت: «انا ربكم الاعلى‏». [6] «حكومت الهى »، هیچ نسبتى با «خدایى كردن‏»، ندارد. هیچ حكومت‏الهى داعیه‏ى خدایى كردن ندارد; ولى باید نماینده‏ى حكومت‏خداوند برمردم باشد.
تفكیك دین از حكومت؟!
برخى مدعى شده‏اند كه مساله‏حكومت، مورد اهتمام قرآن نیست، و اصولا دین كارى به حكومت ندارد;زیرا «دین‏» تنها یك مقوله‏ى معنوى، و «حكومت‏»، مقوله‏اى مادى و دنیوى‏است; و این دو ربط و پیوندى با یكدیگر ندارند. ادله‏اى كه آورده‏اند،بدین قرار است: دلیل اول: گفته شده است: «آن چه از مجموعه‏ى آیات وسوره‏هاى قرآن برمى‏آید، قسمت اعظم و اصلى آن بر محور دو مساله‏ى خداو آخرت است; ضمن آن كه، احكام فقهى، كمتر از دو درصد آیات قرآن رابه خود اختصاص داده است. و قرآن كه ثمره و خلاصه‏ى دعوت و زبان رسالت‏است، نه تنها سفارش و دستورى براى دنیاى ما نمى‏دهد، بلكه ما را ملامت‏مى‏كند كه چرا این اندازه به دنیا مى‏پردازید و آخرت را كه بهتر است وماندگارتر، فراموش و رها مى‏كنید.»
[7] پاسخ: تردیدى نیست كه دعوت به‏توحید و قیامت، محور عمده‏ى دعوت پیامبران را تشكیل مى‏هد; اما بااهتمام دین به مساله‏ى حكومت‏به انگیزه‏ى برقرارى عدل، و اجراى‏احكام الهى در جامعه بشرى نه تنها هیچ تعارضى ندارد، بلكه مستلزم‏آن نیز مى‏باشد و لذا آیات نبوت نیز به امر حكومت، اهتمام ورزیده است.قرآن كریم، كلام خداوندى است و از هر گونه تعارض‏گویى پیراسته است; پس‏هرگاه حكومت در خدمت اهداف توحیدى و اخروى باشد، وسیله‏اى لازم و دینى‏و خداپسند خواهد بود; و هرگاه در خدمت اهداف مادى و طاغوتى و شیطانى‏باشد، وسیله‏اى مذموم و نكوهیده و ضد دینیست. وقتى كه عبدالله بن عباس‏در «ذى‏قار» بر امام على (ع)، وارد شد، امام را در حال تعمیركردن‏كفش‏هاى خود دید.امام به ابن‏عباس فرمود:«این كفش‏ها، چه قدر ارزش دارد؟»گفت: «ارزشى ندارد!» امام فرمود: «به خدا سوگند! در نزد من ازحكومت‏بر شما، محبوب‏تر است; مگر این كه حقى را برپاى دارم، و یا ازاجراى باطلى، جلوگیرى كنم‏». [8] امام(ع) حكومت را مردود نمى‏شمارد;بلكه مطلوب‏بودن ذاتى آن را، رد مى‏كند. ولى، اگر وسیله‏اى براى تحقق‏بخشیدن به حق و جلوگیرى از اجراى باطل بتواند باشد، مقبول و مطلوب‏خواهد بود. امام(ع) در رد نظریه‏ى خوارج، درباره‏ى مساله‏ى حكمیت ازحكومت و حكمران به عنوان یك ضرورت اجتماعى یاد كرده، یادآور مى‏شودكه ضرورت این امر تا حدیست كه اگر جامعه از داشتن حاكم و زمامدارى‏صالح محروم شود، و كار، به دو راهى «نداشتن حكومت‏» یا «داشتن حكومت‏غیرصالح‏» منتهى گردد حكومت غیرصالح، بر بى‏حكومتى و هرج و مرج،برترى دارد; چنان كه مى‏فرماید: «لا بد للناس من امیر بر اوفاجر». [9] آن چه از دیدگاه قرآن كریم مذموم و مردود است‏دنیاگرایى است نه دنیادارى; و این دو مقوله، با یكدیگر، ملازمه‏ندارند. قرآن كریم درباره آرمان‏هاى حكومت، مى‏فرماید: «الذین ان‏مكناهم فی الارض اقاموا الصلوه و ءاتوا الزكوه، و امروا بالمعروف ونهوا عن المنكر; و لله عاقبه الامور» همانان كه اگر در زمین، قدرت وفرمانروایى‏شان عطا كنیم; نماز را برپاى داشته، زكات مى‏پردازند، وافراد را به معروف فرمان مى‏دهند و از منكر باز مى‏دارند; و این گونه‏است، كه سرانجام كارها، به دست‏خداست. دلیل دوم: گفته شده است: در هیچ یك از این سرفصل‏ها یا سر سوره‏ها وجاهاى دیگر دیده نمى‏شود كه گفته شده باشد ما قرآن را فرستادیم تا به‏شما درس حكومت و اقتصاد و مدیریت‏یا اصلاح امور زندگى دنیا و اجتماع‏را بدهد. [10] پاسخ: آموزشهاى مربوط به روش حكومت و مدیریت، دو گونه‏است: آموزش‏هاى كلى و جزئى. آن چه مى‏توان از یك شریعت جهانى و ابدى انتظار داشت، آموزشهاى نوع‏اول است، كه در شرایط مختلف قابل اجرا و تطبیق است; ولى، نوع دوم كه‏متغیر و نسبیست در چهارچوب آموزش‏هاى كلى و ثابت نمى‏گنجد تا شریعت‏آسمانى آنها را تبیین و ترسیم كند، مثلا در مورد روابط بین‏المللى‏آن چه، مى‏توان به عنوان یك خط مشى كلى ترسیم كرد، عبارت است از: اصل‏استقلال سیاسى; سلطه‏ناپذیرى، داشتن رابطه‏ى مسالمت‏آمیز با قدرت‏هایى‏كه قصد تعدى و تجاوز به ملت اسلامى را ندارند; چنان كه قرآن كریم‏مى‏فرماید: «و لن یجعل الله للكافرین على المؤمنین سبیلا» [11]
خداوند براى كافران راه سلطه بر مؤمنان را مقرر نكرده است.

 


[1] . نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 216.
[2] . آیت الله سبحانى، مفاهیم القرآن، ج‏2، ص‏42.
[3] . شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج‏11، ص‏49.
[4] . نهج‏البلاغه، نامه‏ها، شماره‏ى 53.
[5] . سوره نمل، آیه‏40.
[6] . سوره‏ى نازعات، آیه‏ى 24.
[7] . گزیده‏اى از ادله مذكور در مجله كیان، شماره 28، آخرت و خدا هدف‏بعثت انبیاء، مهندس مهدى بازرگان.
[8] . نهج البلاغه، فیض‏الاسلام، خطبه‏ى 33.
[9] . نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه‏ى 40.
[10] . آخرت و خدا هدف بعثت انبیاء، مهندس مهدى بازرگان .
[11] . سوره‏ى نساء، آیه‏ى 141.


این، یك اصل كلى، در سیاست‏خارجى و روابط بین‏المللیست; اما، تشخیص‏مصادیق و ترسیم شیوه‏ى خاص آن در شرایط گوناگون مختلف است، ونمى‏توان معیار كلى و ثابتى را براى آن ارائه كرد. همین‏گونه است‏مسایل مربوط به امور تولید، توزیع، آموزش و پرورش، قواى نظامى وانتظامى، دستگاه قضایى، قوه‏ى مجریه و سایر نهادهاى ملى یا سایرسازمان‏هاى دولتى. ولى، برنامه‏ها و روش‏هاى جزئى و موردى، به‏كارشناسى‏هاى ویژه و در خور شرایط مختلف نیاز دارد. دلیل سوم: نویسنده‏ى مقاله‏ى «آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا» مى‏گوید:«قرآن و رسالت پیامبران نسبت‏به امور دنیایى ما نه بیگانه است و نه‏بى‏نظر و بى‏اثر; آن چه، از این بابت عاید انسانها مى‏گردد، «محصول‏فرعى‏» محسوب مى‏شود، و به طور ضمنى به دست مى‏آید. بدون آن كه اصل واساس باشد یا به حساب هدف بعثت و وظیفه‏ى دین گذارده شود; نه تنهاوظیفه‏ى دین نیست، بلكه همان طور كه مى‏دانیم و در درس‏هاى تعلیمات‏دینى تاكید مى‏شود (شرط) قبولى عبادات قصد قربت است، یعنى اگر كسى‏وضو بگیرد و غسل كند كه پاكیزه شده باشد، براى معالجه‏ى چاقى و دفع‏سموم بدن روزه بگیرد یا به عنوان ورزش عضلات نماز بخواند و قصد قربت‏و نیت عبادت براى خداوند سبحان را نداشته باشد، آن نماز و روزه وغسل‏ها باطل است و ارزش اخروى و الهى ندارد». [1] پاسخ : اسلام،خواهان سلامتى جسم و روح، و سعادتمندى انسان در حیات دنیوى و اخروى‏است; هر چند، به تناسب نقش متفاوتى كه احكام دینى دارند، در موردبرخى تنها به آثار و نتایج روحى و اخلاقى آن توجه شده، و در برخى‏دیگر به آثار اجتماعى یا سیاسى یا نظامى، و در پاره‏اى از آنها هر دوجنبه مورد توجه قرار گرفته است. در مورد «نماز» بر این مطلب كه نمازموجب تحكیم یاد خدا و مایه‏ى بازدارى از پلیدى‏هاست، تاكید شده‏است. [2] و در مورد «زكات‏» به اثر تهذیب و تزكیه‏ى نفس از صفت‏بخل وحرص توجه شده است، و در مورد «حج‏»، به منافع دنیاى اسلام كه هم‏جنبه‏ى مادى دارد و هم جنبه‏ى سیاسى و اجتماعى و نیز، به «یادخدا» كه جنبه‏ى عبادى آن است توجه شده است. [3] و درباره «روزه‏»قرآن كریم بر اثر تربیتى آن، و نقش ویژه‏اى كه در تقویت روحیه‏ى تقواو پاكدامنى دارد تاكید كرده است; [4] و در احادیث معصومین، برفواید جسمانى و آثار اجتماعى آن نیز توجه شده است; چنان كه درحدیث معروف نبوى آمده است «صوموا تصحوا»: روزه بگیرید تا سالم‏باشید; و امام صادق (ع) درباره‏ى فلسفه‏ى روزه‏دارى فرمودند: «علت آن،این است كه ثروتمندان، سختى گرسنگى را تجربه و نسبت‏به تهى‏دستان‏ترحم كنند. [5] امام‏على(ع) درباره‏ى فلسفه‏ى برخى از احكام الهى‏مى‏فرماید كه «خداوند»: 1- ایمان را، براى پاكسازى افراد و جامعه، از آلودگى شرك واجب داشت. 2- نماز را، براى منزه ساختن افراد، از كبر و خودبینى; 3- زكات را،براى سبب روزى; 4- روزه را، براى آزمایش اخلاص بندگان; 5- حج را، براى نزدیك‏شدن دین‏داران; 6- جهاد را، براى عزتمندى اسلام; 7- امر به معروف را، به انگیزه‏ى مصلحت توده‏ى مردم; 8- نهى از منكر را، براى بازدارى بى‏خردان; 9- صله‏ى رحم را، براى كثرت افراد; 10- قصاص را، براى حفظ خون‏ها; 11- اقامه‏ى حدود را، براى بزرگداشت محرمات الهى; 12- ترك شرابخوارى را، براى پاسدارى از عقل; 13- دورى از سرقت را، به جهت‏حفظ عفت; 14- ترك زنا را، به جهت‏حفظ انساب; 15- ترك لواط را، براى افزایش و بقاى نسل بشر; 16- شهادت و گواهى را، براى اظهار حق در برابر انكارها; 17- ترك دروغگویى را، به خاطر شرافت راستگویى; 18- سلام را، براى امنیت‏یافتن از ترسها; 19- امامت را، براى نظام‏یافتن امت; 20- اطاعت از امام را، براى بزرگداشت مقام امامت. [6] در این تعالیم‏بیست‏گانه كه نمونه‏اى از آموزه‏هاى اعتقادى، احكام فرعى، دستورات‏اخلاقى و امور سیاسى را در بر دارد امام از فلسفه و هدف قوانین‏دینى سخن گفته است، كه ناظر به مصالح دنیوى و سعادت معنوى واخرویست. در این صورت، فرعى و ضمنى دانستن نتایج‏سازنده‏ى تعالیم واحكام دینى، از قبیل اجتهاد در برابر نص، و نوعى پیش داوریست. آنچه،درباره‏ى سلامت و كمال حیات دنیوى مى‏توان گفت، این است كه سعادتمندى وكامیابى دنیوى جنبه‏ى مقدمى و ابزارى دارد; و هدف نهایى سعادت وكامیابى اخرویست; زیرا كه حیات دنیوى، موقت و گذراست و حیات اخروى‏پایدار و ابدى (انما هذه الحیوه الدنیا متاع، و ان الآخره هی‏دار القرار). [7] آخرت به منزله‏ى مزرعه است; و نیز آمده است كه «من‏لا معاش له لا معاد له‏». و خداوند، خطاب به قارون، مى‏فرماید: «و ابتغ‏فیما ءاتاك الله الدار الآخره، و لا تنس نصیبك من الدنیا; و احسن كمااحسن الله الیك; و لا تبغ الفساد فی الارض، ان الله لا یحب‏المفسدین‏» [8] به وسیله آنچه خداوند به تو ارزانى داشته سعادت‏اخروى را برگزین; و بهره‏ى خود را از دنیا فراموش مكن; و همچنان كه‏خدا به تو احسان كرده، به مردم احسان كن; و فساد را در زمین برمگزین‏كه خداوند مفسدان را قطعا دوست نمى‏دارد. نویسنده‏ى محترم، میان‏اعمال عبادى و قربى نیز فرق نگذاشته، و بر این اساس نتیجه گرفته‏است كه در اسلام شرط قبولى اعمال دینى، قصد قربت است; ولى، این حكم،ویژه‏ى اعمال عبادیست نه مطلق اعمال دینى. دلیل چهارم: گفته شده است: «از یادآورى‏هاى مكرر و مؤكدى كه خداوندعزیز حكیم به رسول خود، و به گروندگان دینش مى‏كند، یكى «انما انت‏مذكر. لست علیهم بمصیطر»، [9]دیگرى «لا اكراه فی الدین‏» [10] است;به نضمام ده‏ها آیه «و ما انا علیكم بوكیل‏»، [11] كه دلالت‏بر مامور و موكل نبودن و مسئول كفرو دین مردم نشدن آن حضرت مى‏كند. نازل‏كننده‏ى قرآن و فرستنده‏ى‏پیامبران نخواسته است، و نمى‏خواهد، كه آیین او جز از طریق اختیار وآزادى، با حفظ كرامت انسانى و با پشتوانه‏ى ارشاد و علم، ارائه واجرا شود. نام اسلام، هم‏ریشه با تسلیم است، ولى نه تسلیم آمرانه واجبارى، بلكه تسلیم داوطلبانه‏ى عارفانه و عاشقانه به اسلام و صفا و رضا. پاسخ: اگر مفاد آیات یادشده این باشد، كه پیامبر اكرم(ص)نباید در راه دعوت به توحید و مبارزه با شرك و جاهلیت، از روش قهر واعمال قدرت و جهاد و پیكار استفاده كند; و تنها وظیفه‏ى او، دعوت‏زبانى و ابلاغ پیام‏هاى الهى و انذار و بشارت دادن بوده است; این‏معنا با آیات مربوط به «جهاد» كه صریحا یادآور مى‏شود: «با مشركان‏پیكار كنید، تا همگان، مطیع خداوند شوند» «و قاتلوهم حتى لا تكون‏فتنه و یكون الدین كله لله‏». [12] و آیات مربوط به اهل «بغى‏» كه‏پیكار با آنان را، تا تسلیم‏شدن در برابر حق، واجب داشته است:«فقاتلوا التی تبغی حتى تفی‏ء الى امر الله‏» [13] و نیز آیات مربوطبه قصاص و حدود، تعارض خواهد داشت; همچنان كه با سیره‏ى‏پیامبر اكرم(ص) در جنگهاى ابتدایى صدر اسلام، نیز، ناسازگار خواهدبود. درست است كه گسترش آیین اسلام، معلول شمشیر و عامل قدرت و خشونت‏نبوده است، ولى در این كه عامل قدرت و غلبه‏ى شمشیر فى‏الجمله درپیشبرد دعوت اسلام مؤثر بوده است، جاى تردید نیست. این مطلبیست، كه‏هم از نصوص قرآنى، و هم از شواهد تاریخى به دست مى‏آید. در آیه‏«لا اكراه فی الدین‏» مقصود از دین، باور و ایمان است; كه مربوط به‏قلب و روان آدمى است، نه جوارح و اعضا. و بدیهیست كه چنین حقیقتى،اكراه‏پذیر نیست. ایمان، به سان محبت و عداوت است، كه نمى‏توان آن رابا اكراه و اجبار در ضمیر كسى ایجاد كرد; آن چه در اختیاردیگران است، مبادى و مقدمات یا اسباب و علل آن است. و مقصود، ازآیه‏ى «انما انت مذكر لست علیهم بمصیطر» و مانند آن، این است كه‏حقیقت ایمان كه امر قلبیست، و اكراه‏پذیر نیست از سیطره و قدرت‏پیامبر اكرم(ص)، بیرون است. وظیفه پیامبر، ابلاغ پیام الهى به مردم،انذار و بشارت و اندرز، تعلیم كتاب و حكمت، تهذیب و تزكیه‏ى نفوس،اجراى احكام و حدود الهى كه سبب جلوگیرى از نفوذ و گسترش بیمارى‏هاى‏مهلك اخلاقى در جامعه است. و تلاش، در جهت‏برقرارى قسط، در جامعه‏ى‏بشرى است. تحقق برخى از این اهداف و مسئولیت‏ها بدون تشكیل حكومت وبهره‏گیرى از اهرم‏هاى حكومتى، امكان‏پذیر نیست; و هیچ یك از آنها بااصل «لا اكراه فی الدین‏» و «انما انت مذكر» منافاتى ندارد.
قرآن و حكومت:
قرآن كریم، «ولایت‏بر انسان‏» را، مخصوص خدا دانسته ومى‏فرماید: «فالله هو الولی‏»
[14] و نیز، مى‏فرماید: «و ما لكم من‏دون الله من ولی و لا نصیر» [15] و آیات دیگر... همان‏گونه، كه‏«حكمرانى‏» را نیز مخصوص خداوند دانسته، و مى‏فرماید: «ان الحكم‏الا لله امر الا تعبدوا الا ایاه‏»[16] ولى، در عین حال، هم ولایت و هم‏حكومت را، به غیر خداوند نیز نسبت داده است. چنان كه، مى‏فرماید:«و المؤمنین و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض‏» [17]و نیز، مى‏فرماید: «ومن قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا»[18] و درباره‏ى حكومت،مى‏فرماید: «و ان خفتم شقاق بینهما فابعثوا حكما من اهله و حكما من‏اهلها» [19] . همین‏گونه است، مساله‏ى «امر» به معنى شان وفرمان، كه ولایت‏بر آن مخصوص خداوند است; چنان كه مى‏فرماید: «قل ان‏الامر كله لله‏» [20] . با این حال كه آن را به غیر خدا نیز نسبت‏داده، مى‏فرماید: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامرمنكم‏»[21] .

 

[1]


. مقاله‏ى مهندس بازرگان.
[2] . اقم الصلوه لذكرى(طه/14); ان الصلوه تنهى عن الفحشاء و المنكر ولذكر الله اكبر(عنكبوت/45).
[3] . حج/28 27.
[4] . بقره/183.
[5] . علل الشرایع، ص‏387، باب 108.
[6] . نهج البلاغه، فیض الاسلام، كلمات قصار، شماره‏ى 244.
[7] . سوره‏ى غافر، آیه‏ى 39.
[8] . سوره‏ى قصص، آیه‏ى 77.
[9] . سوره‏ى غاشیه، آیه‏هاى 22 21.
[10] . سوره‏ى بقره، آیه‏ى 256.
[11] . سوره‏ى یونس، آیه‏ى 108.
[12] . سوره‏ى انفال آیه‏ى 39
[13] . سوره‏ى حجرات، آیه‏ى 9.
[14] . سوره‏ى شورا، آیه‏ى 9.
[15] . سوره‏ى بقره، آیه‏ى 107.
[16] . سوره‏ى یوسف، آیه‏ى 40.
[17] . سوره‏ى توبه، آیه‏ى 71.
[18] . سوره‏ى اسرا، آیه‏ى 33.
[19] . سوره‏ى نساء، آیه‏ى 35.
[20] . سوره‏ى آل عمران، آیه‏ى 154.
[21] . سوره‏ى نساء، آیه‏ى 59.

ولى، میان این دو دسته آیات تعارض وجود ندارد. زیراآنچه مخصوص خداوند است ولایت، حكومت و فرمانروایى بالذات و مستقل‏است; و آنچه به غیر خدا نسبت داده شده، ولایت و حكومت غیرمستقل، یعنى‏ماذون از جانب خداوند است.
آیه‏ى «ولایت‏» و مسئله حكومت دینى
1- از جمله آیات مربوط به ولایت و رهبرى الهى ، آیه‏ى 55 سوره‏ى مائده‏است، كه مى‏فرماید: «انما ولیكم الله و رسوله و الذین ءامنوا الذین یقیمون الصلوه ویؤتون الزكوه و هم راكعون‏». مقصود از مؤمنان، با صفات ویژه‏اى كه در این آیه براى آنها بیان‏شده است، على(ع) است.تفسیر «ولایت‏»، در آیه‏ى یاد شده، به محبت‏یا نصرت صحیح نیست. آیه‏ى‏ولایت، ناظر به مساله پیشوایى و رهبرى امت اسلامیست; كه گذشته ازدخالت در شئون دینى مسلمین، تصرف در امور دنیوى آنان را نیز شامل‏مى‏شود.
آیه‏ى «اولى الاءمر» و مساله‏ى حكومت دینى
2- آیه‏ى دیگرى، كه به بحث رهبرى و حكومت دینى مربوط است، آیه‏ى 59سوره‏ى «نساء» است. «یا ایها الذین ءامنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامرمنكم‏» هان اى مؤمنان! از خدا، رسول و اولى‏الامر خویشتن فرمانبرى كنید.«امر» در لغت‏به معنى فرمان (در مقابل «نهى‏») و نیز، شان به كاررفته است. چنان كه، به معنى فعل ابداعى و غیر تدریجى (در مقابل خلق)نیز، استعمال شده است; و مقصود از آن، در آیه‏ى مورد بحث، یكى از دومعناى نخست است; و معناى دوم (شان) راجح است، به قرینه‏ى آیاتى چون:«و شاورهم فی الامر» [1] و «امرهم شورى بینهم‏»[2] . بنابراین، مقصود از اولى‏الامر، كسانى‏اند كه از جانب خداوند، حق دخالت‏در شؤون دینى و دنیوى مردم را دارند. [3] و در تعیین مصداق آن،اقوال زیر نقل شده است: الف- مقصود، امرا و حكمرانان منصوب از جانب پیامبر(ص)، در زمان آن‏حضرت است. ب- امركنندگان به معروف، مقصود است. ج- مقصود، علماى اسلامیست . د- مقصود، ائمه‏ى اهل بیت(ع) است. قول اخیر، از امام باقر و صادق(ع)روایت‏شده، و مورد قبول‏علماى امامیه است; و اقوال دیگر، از برخى صحابه نقل شده، ومورد قبول علماى اهل سنت است. [4] دلیل قول شیعه، این است‏كه لزوم اطاعت اولى‏الامر بدون هیچ‏گونه قید و شرطى، و قرار گرفتن آن‏در ردیف اطاعت از پیامبر خدا جز با عصمت اولى‏الامر قابل توجیه نیست.زیرا، هرگز خداوند پیروى بى‏قید و شرط فرد یا افرادى را، كه معصوم‏نیستند و احتمال خطا، در قول و فعل آنها، وجود دارد واجب نمى‏كند.و جز ائمه‏ى اهل‏بیت ، هیچ كس از خلفا و حكمرانان، داراى صفت عصمت‏نبوده است! عصمت ائمه‏ى اهل‏بیت(ع)، از آیه‏ى تطهیر و حدیث ثقلین وسفینه و مانند آن نیز به دست مى‏آید، كه بحث درباره‏ى آن، فرصت‏دیگرى را طلب مى‏كند. در هر حال، آیه‏ى «اولى الامر» ناظر به مساله‏رهبرى و حكومت دینیست.
آیه‏ى «تبلیغ‏» و حكومت دینى
3- «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیك من ربك; و ان لم تفعل فمابلغت رسالته...» [5] . این آیه، در حجه‏الوداع بر پیامبر اكرم(ص) نازل شده است(سال دهم هجرت); و در آن زمان، اصول و فروع دین اسلام بیان شده بود،و حكمى باقى نمانده بود كه ابلاغ آن با ابلاغ كل رسالت‏برابرى كند،مگر مساله امامت و خلافت; كه گرچه، در موارد مختلف و در جمع‏هاى كوچك‏بیان شده بود، ولى به صورت یك ابلاغ عمومى كه به گوش مسلمانان‏مناطق مختلف برسد انجام نشده بود. احادیث مربوط به شان نزول آیه،نیز، گواه بر این مطلب است.
آیه‏ى «اكمال دین‏» و حكومت دینى
4- «الیوم اكملت لكم دینكم و اتممت علیكم نعمتی و رضیت لكم الاسلام‏دینا» [6] . روایات مربوط به شان نزول آیه، گویاى این مطلب است، كه پس از آن كه‏پیامبر اكرم(ص)، على(ع) را در غدیر خم به عنوان مولا، به‏مسلمانان معرفى كرد، آیه‏ى مذكور، نازل شد. علت‏یاس و نومیدى كافران، این بود كه توطئه‏هایشان عقیم ماند وعاقبت، تنها بدان امید بسته بودند كه در امر رهبرى اسلامى، رخنه‏ایجاد كنند. كامل‏شدن دین با امامت على(ع)، از این روست، كه اولا:بخشى از احكام الهى كه زمینه‏ى بیان آنها توسط پیامبر اكرم(ص) فراهم‏نشده بود، توسط آن حضرت بیان مى‏شد، ثانیا: معارف و احكام الهى،توسط او كه باب مدینه‏ى علم پیامبر بود تبیین مى‏شد. ثالثا:مدیریت و رهبرى قاطعانه و حكیمانه‏ى او، مى‏توانست جامعه‏ى اسلامى را،در مسیر صحیح رهبرى كند. مساله امامت ائمه‏ى اهل‏بیت(ع)، در احادیث اسلامى، نیز مطرح‏شده است; كه از آن صرف‏نظر مى‏كنیم; و تنها حدیث غدیر را، یادآورمى‏شویم كه پیامبر اكرم(ص)، قبل از آن كه ولایت على(ع) را به‏مردم ابلاغ كند، اولویت‏خود را نسبت‏به مؤمنان یادآور شد. زیرا،خداوند فرموده است: «النبی اولى بالمؤمنین من انفسهم‏» [7] پیامبر نسبت‏به امورمؤمنین از خود آنان سزاوارتر است. و: «من كنت مولاه فعلی مولاه‏» هر كس من بر او ولایت دارم، على نیزبر او ولایت دارد. اولویت پیامبر و امام، نسبت‏به مؤمنان، بدون هیچ قید و شرطى بیان‏شده است و در نتیجه، همه‏ى شؤون و ابعاد مربوط به زندگى معنوى و مادى‏آنان را شامل مى‏شود; یعنى پیامبر و امام بر مردم، ولایت مطلقه دارند.این اطلاق، در مقایسه با ولایت مردم است، و نه در مقایسه با ولایت الهى.آنان، از جنبه‏ى الهى ، صاحب هیچ‏گونه ولایتى نیستند; و ولایت آنان، برگرفته از ولایت‏خداوند است و ولایت آنان، در طول ولایت‏خداست، نه درعرض آن. پس امامت نیز به سان نبوت، با «حكومت‏» ملازمه دارد; و حكومت، یكى ازشئون و وظایف امام است.
ولایت فقیه، آرى یا خیر؟!
1- كسانى به كلى مرجعیت دینى را منكرند; و اطاعت، در احكام دین‏را حتى در مسایل عبادى و فردى قبول ندارند. طبعا، از این‏دیدگاه، ولایت فقیه به این معنا كه راى مجتهد دین‏شناس كه شرایطتقلید را داراست در مسایل كلى و كلان جامعه و اداره‏ى امور جامعه،حجیت و اعتبار شرعى داشته و پیروى از او لازم و نافذ است، معنانخواهد داشت. یكى از طرفداران این نظریه، مى‏گوید: «هیچ تفسیر رسمى وواحد از دین و لذا هیچ مرجع و مفسر رسمى از آن وجود ندارد و درمعرفت دینى همچون هر معرفت‏بشرى دیگر، قول هیچ كس حجت تعبدى براى كس‏دیگر نیست.» [8]2- كسانى، كه به تفكیك میان دین و سیاست قائل‏اند،و بر این باورند كه حتى نبوت و امامت نیز هیچ گونه ارتباطى بامساله‏ى حكومت ندارد، و ما چیزى به عنوان حكومت دینى نداریم. و اگردر طول تاریخ نیز پیامبران یا امامان به تشكیل حكومت دست‏زده‏اند، این كار آنان، صبغه‏ى دینى نداشته و صرفا یك كار بشرى وعقلایى بوده است.[9] اما طرفداران ولایت فقیه سه تقریر از مدعاى خوددارند: 1- فقیه جامع شرایط، از طرف خداوند و به واسطه‏ى ائمه‏ى معصومین(ع)،به چنین مقامى برگزیده شده است. البته، این انتصاب، به وصف است‏نه به اسم. كسى كه داراى صفت‏یا مقام فقاهت و عادل و پرهیزگار است،و علم و كفایت رهبرى سیاسى جامعه را نیز دارد; در عصر غیبت امام‏معصوم، همان ولایت و زعامتى را داراست، كه امام معصوم از جانب‏خداوند داراست; مگر این كه، كارى از شئون خاص امام معصوم به شمارآمده باشد. 2- ولایت فقیه، از قبیل ولایت‏بر امور حسبیه است; یعنى كارهایى، كه‏انجام آنها مطلوب شارع است، و مسئول خاصى نیز ندارد; از قبیل‏تصرف در اموال كسى كه از او خبرى در دست نیست، و اگر اموال او به‏حال خود رها شود از بین خواهد رفت. در این صورت، بر مؤمنان عادل‏واجب است، كه به حفظ آن مال اهتمام ورزند، و با حفظ امانت در آن‏تصرف كنند. بدیهى‏ست، در این كار، مجتهد عادل، بر دیگران اولویت داردزیرا او از احكام دین آگاه است، و غیر مجتهد در این جهت‏باید ازاو تقلید كند. البته، تصرف مجتهد، لازم نیست‏به صورت مباشرت باشد;بلكه مى‏تواند فردى را بگمارد. حفظ اموال عمومى جامعه مانند دریاها،جنگل‏ها، معادن و غیره، و نیز برقرارى و حفظ امنیت اجتماعى، وجلوگیرى از تجاوز بیگانگان و متجاوزان به حریم جان و مال و ناموس‏مؤمنان، از مهمترین موارد امور حسبیه است; كه یقینا مطلوب شارع مقدس است، و در نتیجه، فقیه جامع شرایط بر تصدى این مهم بر دیگران‏اولویت دارد. 3- دیدگاه سوم، این است كه آن چه از طرف شرع در باره‏ى‏ولایت فقیه وارد شده، همان صفات و شایستگى‏هایى‏ست كه ولى امر مسلمانان‏در عصر غیبت امام معصوم باید دارا باشد. اما نصب وى، به چنین‏مقامى، منوط به انتخاب مردم است. به عبارت دیگر، هر گاه فردى مجتهدو عادل و داراى كفایت رهبرى باشد، زمینه و صلاحیت رهبرى در وى موجوداست; ولى فعلیت این مقام، در گرو بیعت‏یا راى و انتخاب مردم است.دیدگاه نخست، همان است كه فقیهان برجسته‏یى چون صاحب جواهرمحقق نراقى، میرزاى نائینى و امام خمینى(رضوان الله علیهم)آن را برگزیده‏اند
اختیارات
مناصب فقیه واجد شرایط فتوا، عبارت است از: 1- افتا (فتوا دادن) در آن چه مكلفان غیرمجتهد، در زمینه‏ى مسایل‏دینى، به آن نیاز دارند; و آن دو مورد كلى دارد: یكى احكام و فروع‏شرعى، و دیگرى موضوعات استنباطى در ارتباط با احكام دینى. در این باره، میان مجتهدان اختلافى وجود ندارد; مخالف در این مساله‏كسانى‏اند، كه تقلید در احكام دینى را، جایز ندانسته‏اند. 2- قضاوت در مرافعات و منازعات. در این مورد نیز اختلافى وجودندارد; و تفصیل بحث درباره‏ى شرایط قاضى و احكام داورى، مربوط به‏مبحث قضاوت است.

ولى، میان این دو دسته آیات تعارض وجود ندارد. زیراآنچه مخصوص خداوند است ولایت، حكومت و فرمانروایى بالذات و مستقل‏است; و آنچه به غیر خدا نسبت داده شده، ولایت و حكومت غیرمستقل، یعنى‏ماذون از جانب خداوند است.
آیه‏ى «ولایت‏» و مسئله حكومت دینى
1- از جمله آیات مربوط به ولایت و رهبرى الهى ، آیه‏ى 55 سوره‏ى مائده‏است، كه مى‏فرماید: «انما ولیكم الله و رسوله و الذین ءامنوا الذین یقیمون الصلوه ویؤتون الزكوه و هم راكعون‏». مقصود از مؤمنان، با صفات ویژه‏اى كه در این آیه براى آنها بیان‏شده است، على(ع) است.تفسیر «ولایت‏»، در آیه‏ى یاد شده، به محبت‏یا نصرت صحیح نیست. آیه‏ى‏ولایت، ناظر به مساله پیشوایى و رهبرى امت اسلامیست; كه گذشته ازدخالت در شئون دینى مسلمین، تصرف در امور دنیوى آنان را نیز شامل‏مى‏شود.
آیه‏ى «اولى الاءمر» و مساله‏ى حكومت دینى
2- آیه‏ى دیگرى، كه به بحث رهبرى و حكومت دینى مربوط است، آیه‏ى 59سوره‏ى «نساء» است. «یا ایها الذین ءامنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامرمنكم‏» هان اى مؤمنان! از خدا، رسول و اولى‏الامر خویشتن فرمانبرى كنید.«امر» در لغت‏به معنى فرمان (در مقابل «نهى‏») و نیز، شان به كاررفته است. چنان كه، به معنى فعل ابداعى و غیر تدریجى (در مقابل خلق)نیز، استعمال شده است; و مقصود از آن، در آیه‏ى مورد بحث، یكى از دومعناى نخست است; و معناى دوم (شان) راجح است، به قرینه‏ى آیاتى چون:«و شاورهم فی الامر» [1] و «امرهم شورى بینهم‏»[2] . بنابراین، مقصود از اولى‏الامر، كسانى‏اند كه از جانب خداوند، حق دخالت‏در شؤون دینى و دنیوى مردم را دارند. [3] و در تعیین مصداق آن،اقوال زیر نقل شده است: الف- مقصود، امرا و حكمرانان منصوب از جانب پیامبر(ص)، در زمان آن‏حضرت است. ب- امركنندگان به معروف، مقصود است. ج- مقصود، علماى اسلامیست . د- مقصود، ائمه‏ى اهل بیت(ع) است. قول اخیر، از امام باقر و صادق(ع)روایت‏شده، و مورد قبول‏علماى امامیه است; و اقوال دیگر، از برخى صحابه نقل شده، ومورد قبول علماى اهل سنت است. [4] دلیل قول شیعه، این است‏كه لزوم اطاعت اولى‏الامر بدون هیچ‏گونه قید و شرطى، و قرار گرفتن آن‏در ردیف اطاعت از پیامبر خدا جز با عصمت اولى‏الامر قابل توجیه نیست.زیرا، هرگز خداوند پیروى بى‏قید و شرط فرد یا افرادى را، كه معصوم‏نیستند و احتمال خطا، در قول و فعل آنها، وجود دارد واجب نمى‏كند.و جز ائمه‏ى اهل‏بیت ، هیچ كس از خلفا و حكمرانان، داراى صفت عصمت‏نبوده است! عصمت ائمه‏ى اهل‏بیت(ع)، از آیه‏ى تطهیر و حدیث ثقلین وسفینه و مانند آن نیز به دست مى‏آید، كه بحث درباره‏ى آن، فرصت‏دیگرى را طلب مى‏كند. در هر حال، آیه‏ى «اولى الامر» ناظر به مساله‏رهبرى و حكومت دینیست.
آیه‏ى «تبلیغ‏» و حكومت دینى
3- «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیك من ربك; و ان لم تفعل فمابلغت رسالته...» [5] . این آیه، در حجه‏الوداع بر پیامبر اكرم(ص) نازل شده است(سال دهم هجرت); و در آن زمان، اصول و فروع دین اسلام بیان شده بود،و حكمى باقى نمانده بود كه ابلاغ آن با ابلاغ كل رسالت‏برابرى كند،مگر مساله امامت و خلافت; كه گرچه، در موارد مختلف و در جمع‏هاى كوچك‏بیان شده بود، ولى به صورت یك ابلاغ عمومى كه به گوش مسلمانان‏مناطق مختلف برسد انجام نشده بود. احادیث مربوط به شان نزول آیه،نیز، گواه بر این مطلب است.
آیه‏ى «اكمال دین‏» و حكومت دینى
4- «الیوم اكملت لكم دینكم و اتممت علیكم نعمتی و رضیت لكم الاسلام‏دینا» [6] . روایات مربوط به شان نزول آیه، گویاى این مطلب است، كه پس از آن كه‏پیامبر اكرم(ص)، على(ع) را در غدیر خم به عنوان مولا، به‏مسلمانان معرفى كرد، آیه‏ى مذكور، نازل شد. علت‏یاس و نومیدى كافران، این بود كه توطئه‏هایشان عقیم ماند وعاقبت، تنها بدان امید بسته بودند كه در امر رهبرى اسلامى، رخنه‏ایجاد كنند. كامل‏شدن دین با امامت على(ع)، از این روست، كه اولا:بخشى از احكام الهى كه زمینه‏ى بیان آنها توسط پیامبر اكرم(ص) فراهم‏نشده بود، توسط آن حضرت بیان مى‏شد، ثانیا: معارف و احكام الهى،توسط او كه باب مدینه‏ى علم پیامبر بود تبیین مى‏شد. ثالثا:مدیریت و رهبرى قاطعانه و حكیمانه‏ى او، مى‏توانست جامعه‏ى اسلامى را،در مسیر صحیح رهبرى كند. مساله امامت ائمه‏ى اهل‏بیت(ع)، در احادیث اسلامى، نیز مطرح‏شده است; كه از آن صرف‏نظر مى‏كنیم; و تنها حدیث غدیر را، یادآورمى‏شویم كه پیامبر اكرم(ص)، قبل از آن كه ولایت على(ع) را به‏مردم ابلاغ كند، اولویت‏خود را نسبت‏به مؤمنان یادآور شد. زیرا،خداوند فرموده است: «النبی اولى بالمؤمنین من انفسهم‏» [7] پیامبر نسبت‏به امورمؤمنین از خود آنان سزاوارتر است. و: «من كنت مولاه فعلی مولاه‏» هر كس من بر او ولایت دارم، على نیزبر او ولایت دارد. اولویت پیامبر و امام، نسبت‏به مؤمنان، بدون هیچ قید و شرطى بیان‏شده است و در نتیجه، همه‏ى شؤون و ابعاد مربوط به زندگى معنوى و مادى‏آنان را شامل مى‏شود; یعنى پیامبر و امام بر مردم، ولایت مطلقه دارند.این اطلاق، در مقایسه با ولایت مردم است، و نه در مقایسه با ولایت الهى.آنان، از جنبه‏ى الهى ، صاحب هیچ‏گونه ولایتى نیستند; و ولایت آنان، برگرفته از ولایت‏خداوند است و ولایت آنان، در طول ولایت‏خداست، نه درعرض آن. پس امامت نیز به سان نبوت، با «حكومت‏» ملازمه دارد; و حكومت، یكى ازشئون و وظایف امام است.
ولایت فقیه، آرى یا خیر؟!
1- كسانى به كلى مرجعیت دینى را منكرند; و اطاعت، در احكام دین‏را حتى در مسایل عبادى و فردى قبول ندارند. طبعا، از این‏دیدگاه، ولایت فقیه به این معنا كه راى مجتهد دین‏شناس كه شرایطتقلید را داراست در مسایل كلى و كلان جامعه و اداره‏ى امور جامعه،حجیت و اعتبار شرعى داشته و پیروى از او لازم و نافذ است، معنانخواهد داشت. یكى از طرفداران این نظریه، مى‏گوید: «هیچ تفسیر رسمى وواحد از دین و لذا هیچ مرجع و مفسر رسمى از آن وجود ندارد و درمعرفت دینى همچون هر معرفت‏بشرى دیگر، قول هیچ كس حجت تعبدى براى كس‏دیگر نیست.» [8]2- كسانى، كه به تفكیك میان دین و سیاست قائل‏اند،و بر این باورند كه حتى نبوت و امامت نیز هیچ گونه ارتباطى بامساله‏ى حكومت ندارد، و ما چیزى به عنوان حكومت دینى نداریم. و اگردر طول تاریخ نیز پیامبران یا امامان به تشكیل حكومت دست‏زده‏اند، این كار آنان، صبغه‏ى دینى نداشته و صرفا یك كار بشرى وعقلایى بوده است.[9] اما طرفداران ولایت فقیه سه تقریر از مدعاى خوددارند: 1- فقیه جامع شرایط، از طرف خداوند و به واسطه‏ى ائمه‏ى معصومین(ع)،به چنین مقامى برگزیده شده است. البته، این انتصاب، به وصف است‏نه به اسم. كسى كه داراى صفت‏یا مقام فقاهت و عادل و پرهیزگار است،و علم و كفایت رهبرى سیاسى جامعه را نیز دارد; در عصر غیبت امام‏معصوم، همان ولایت و زعامتى را داراست، كه امام معصوم از جانب‏خداوند داراست; مگر این كه، كارى از شئون خاص امام معصوم به شمارآمده باشد. 2- ولایت فقیه، از قبیل ولایت‏بر امور حسبیه است; یعنى كارهایى، كه‏انجام آنها مطلوب شارع است، و مسئول خاصى نیز ندارد; از قبیل‏تصرف در اموال كسى كه از او خبرى در دست نیست، و اگر اموال او به‏حال خود رها شود از بین خواهد رفت. در این صورت، بر مؤمنان عادل‏واجب است، كه به حفظ آن مال اهتمام ورزند، و با حفظ امانت در آن‏تصرف كنند. بدیهى‏ست، در این كار، مجتهد عادل، بر دیگران اولویت داردزیرا او از احكام دین آگاه است، و غیر مجتهد در این جهت‏باید ازاو تقلید كند. البته، تصرف مجتهد، لازم نیست‏به صورت مباشرت باشد;بلكه مى‏تواند فردى را بگمارد. حفظ اموال عمومى جامعه مانند دریاها،جنگل‏ها، معادن و غیره، و نیز برقرارى و حفظ امنیت اجتماعى، وجلوگیرى از تجاوز بیگانگان و متجاوزان به حریم جان و مال و ناموس‏مؤمنان، از مهمترین موارد امور حسبیه است; كه یقینا مطلوب شارع مقدس است، و در نتیجه، فقیه جامع شرایط بر تصدى این مهم بر دیگران‏اولویت دارد. 3- دیدگاه سوم، این است كه آن چه از طرف شرع در باره‏ى‏ولایت فقیه وارد شده، همان صفات و شایستگى‏هایى‏ست كه ولى امر مسلمانان‏در عصر غیبت امام معصوم باید دارا باشد. اما نصب وى، به چنین‏مقامى، منوط به انتخاب مردم است. به عبارت دیگر، هر گاه فردى مجتهدو عادل و داراى كفایت رهبرى باشد، زمینه و صلاحیت رهبرى در وى موجوداست; ولى فعلیت این مقام، در گرو بیعت‏یا راى و انتخاب مردم است.دیدگاه نخست، همان است كه فقیهان برجسته‏یى چون صاحب جواهرمحقق نراقى، میرزاى نائینى و امام خمینى(رضوان الله علیهم)آن را برگزیده‏اند
اختیارات
مناصب فقیه واجد شرایط فتوا، عبارت است از: 1- افتا (فتوا دادن) در آن چه مكلفان غیرمجتهد، در زمینه‏ى مسایل‏دینى، به آن نیاز دارند; و آن دو مورد كلى دارد: یكى احكام و فروع‏شرعى، و دیگرى موضوعات استنباطى در ارتباط با احكام دینى. در این باره، میان مجتهدان اختلافى وجود ندارد; مخالف در این مساله‏كسانى‏اند، كه تقلید در احكام دینى را، جایز ندانسته‏اند. 2- قضاوت در مرافعات و منازعات. در این مورد نیز اختلافى وجودندارد; و تفصیل بحث درباره‏ى شرایط قاضى و احكام داورى، مربوط به‏مبحث قضاوت است.


[1] . سوره‏ى آل عمران، آیه‏ى 159.
[2] . سوره‏ى شورى آیه‏ى 38.
[3] . المیزان، ج‏4، ص‏391.
[4] . مفردات راغب، ص‏25، كلمه امر، مجمع البیان، ج‏43، ص‏64.
[5] . سوره‏ى مائده، آیه‏ى 67.
[6] . سوره‏ى مائده آیه‏ى 3.
[7] . سوره‏ى احزاب، آیه‏ى 6.
[8] . ماهنامه‏ى كیان، شماره‏ى 36، ص 4، مقاله‏ى «صراطهاى مستقیم‏»،عبدالكریم سروش.
[9] . كیان، شماره‏ى 28، مقاله‏ى «آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا»، مهدى‏بازرگان.


منبع:http://basir9.blogfa.com