دموکراسی در سایه ی ولایت فقیه(1)
در نظام سیاسى اسلام، حق تشریع و تقنین، مخصوص خداوند بوده; و وظیفهى رهبران و حاكمان الهى، تفسیر، تبیین و اجراى آن قوانین است و قوانین جارى حكومتى، در چارچوب قوانین الهى تدوین مىشود. به جز خداوند، كسى به طور مستقل، حق تصرف در جان و مال افراد و حق حكومت و دخالت در سرنوشت مردم را ندارد و مشروعیت حكومت، منوط به اذن خداوند است. فلسفه حكومت دینى، تامین خیر و سعادت افراد جامعه در بعد مادى و معنوى از طریق نشر معارف دینى و اجراى قوانین قرآن و سنت است.«حق» و «تكلیف»، میان حكومت و امت، دو جانبه بوده و حكومت ورهبرى دینى، خدمتگزار مردم است. حكومت دینى بر پایهى مشورت، ارشاد،نصیحت و نظارت دوجانبهى رهبرى و مردم استوار است و در تصمیمگیرىهاىمربوط به امور جامعه، با آنان به مشورت مىپردازد; و پس از تبادلراى، و ارزیابى جهات مختلف موضوع، و در نظر گرفتن جنبههاى سود وزیان و مصالح و مفاسد، مسئولیت تصمیم نهایى را پذیرفته و همان اجراءمىگردد. همان گونه كه رهبر و نمایندگان و همكاران او، وظیفه دارندبر اخلاق و رفتار جامعه نظارت كرده و حافظ سلامت فرهنگى جامعه باشند،جامعه نیز موظف استبر جریان امور حكومت، نظارت كرده، از دادنپیشنهاد و انتقاد دلسوزانه دریغ نورزند. در این جهت، فرقى میانرهبران معصوم و غیرمعصوم نیست. از این رو امام على(ع) كه خود اززمامداران جهان اسلام، است، از مردم مىخواهد كه از برخورد چاپلوسانهو ریاكارانه با او بر حذر باشند، و از انتقاد مشفقانه و ارشادنیكاندیشانه دریغ نورزند.[1] تاكید بر روش مشورت و انتقاد در رهبرىو حكمرانى از طرف كسانى چون پیامبر اكرم(ص) على (ع)، كه مصون ازلغزش و خطا بودهاند ضمن این كه نوعى حرمت نهادن به شخصیت مردم ومایهى شكوفایى اندیشهها و تقویت روحیهى خودباورى و آزادمنشى است،الگویى روشن از شیوهى زمامدارى دینى را نیز به بشر عرضه مىكند. حكومت اسلامى، ضمن در برداشتن مزایاى نظام دموكراتیك بشرى، از نواقصآن مصون است. احترام گذاشتن به حقوق افراد جامعه و آزادىهاى مشروعآنان، و نفى استبداد و خودكامگى در صحنهى سیاست و حكومت، از مزایاىدموكراسى است كه در حكومت اسلامى، به صورت احسن برآورده شده است. درحكومت اسلامى، همهى افراد جامعه در برابر قانون، یكسان و دربرخوردارى از ثروتهاى ملى و امكانات دولتى مساوىاند. امتیازات، بهمیزان تلاش افراد، نیاز آنها و خدماتیست كه به جامعه یا نظام حكومتىعرضه مىكنند. نژاد، رنگ، زبان، قومیت، و حتى مذهب به خودى خودمعیار امتیاز، در این زمینه، به شمار نمىرود. از این روست كه وقتىامام على(ع)، براى حل منازعه، فى ما بین او و فردى یهودى، نزد خلیفهىدوم عمر بن خطاب مىرود; و خلیفه، امام را با كنیهى «ابوالحسن» صدامىزند و یهودى را به «نام»; امام، این برخورد را مخالف با رویهىعدالت و مساوات در قضاوت تلقى مىكند، و برافروخته مىشود.[2] و آنزمان، كه پیرمرد نصرانى را مىبیند كه براى گذران زندگى دستبه گدایىزده است، امام(ع) از دیدن این ضعیتسخت آزرده خاطر مىشود و زبان بهاعتراض گشوده مىفرماید: «وقتى كه توان كاركردن داشت او را به كارگرفتید; و اكنون كه ناتوان شده است; به حال خود، رهایشكردهاید!»آنگاه، دستور داد تا از بیتالمال مسلمین به او انفاقكنند.[3] آن حضرت، در عهدنامه خود به مالك اشتر، توصیهى مؤكد مىكندكه با مردم از روى مهربانى و خیرخواهى رفتار كند; و در پى جمعآورىثروت و چپاول سرمایههاى عمومى و بهرهكشى از مردم نباشد; و تصریحمىكند كه در این جهت فرقى میان مسلمان و غیرمسلمان وجود ندارد.[4]
پیشگیرى از استبداد در حكومت الهى
براى جلوگیرى از استبداد و خودكامگى، صفات اخلاقى مهمى، به عنوان شرایطرهبر دینى و رجال حكومت،مقرر شده است. كه از طریق عدالت،تقوا و زهد وپارسایى تامین مىشود و استبداد، صفت و رفتارى زشت و نامشروع بوده ودر نظام سیاسى اسلام،از آن به شدت نكوهش شده است. متقابلا برخورد متواضعانهو خیرخواهانه با مردم، از ارزندهترین صفات انسانى و به ویژه، براىحاكمان و والیان به شمار آمده است.اصل مشورت نیز از اركان حكومت ورهبرى دانسته شده است. اما علاوه بر همه ضمانتهاى درونى، نصیحت، نظارتو انتقاد از رجال حكومت، حق مسلم و بلكه وظیفه مردم تلقى شده است. درصورت رعایت این موازین اخلاقى، سیاسى و فرهنگى، مجالى براى پیدایشپدیدهى شوم استبداد و خودكامگى در صحنهى سیاست و حكومت فراهم نخواهدشد. مظهر حكومت الهى بودن، غیر از خدایى كردن است! حكومتسلیمانپیامبر، مظهر حكومت و فرمانروایى خداوند است; و او، قدرت خود راموهبتى الهى مىداند كه وسیلهاى براى آزمایش اوست: «هذا من فضل ربیلیبلونی ا اشكر ام اكفر». [5] ولى حكومت فرعون از قبیل خدایى كردن برمردم، یعنى حكومت طاغوتى و اهریمنیست. همانگونه كه قرآن كریم نیزیادآورى مىكند، كه فرعون، مىگفت: «انا ربكم الاعلى». [6] «حكومت الهى »، هیچ نسبتى با «خدایى كردن»، ندارد. هیچ حكومتالهى داعیهى خدایى كردن ندارد; ولى باید نمایندهى حكومتخداوند برمردم باشد.
تفكیك دین از حكومت؟!
برخى مدعى شدهاند كه مسالهحكومت، مورد اهتمام قرآن نیست، و اصولا دین كارى به حكومت ندارد;زیرا «دین» تنها یك مقولهى معنوى، و «حكومت»، مقولهاى مادى و دنیوىاست; و این دو ربط و پیوندى با یكدیگر ندارند. ادلهاى كه آوردهاند،بدین قرار است: دلیل اول: گفته شده است: «آن چه از مجموعهى آیات وسورههاى قرآن برمىآید، قسمت اعظم و اصلى آن بر محور دو مسالهى خداو آخرت است; ضمن آن كه، احكام فقهى، كمتر از دو درصد آیات قرآن رابه خود اختصاص داده است. و قرآن كه ثمره و خلاصهى دعوت و زبان رسالتاست، نه تنها سفارش و دستورى براى دنیاى ما نمىدهد، بلكه ما را ملامتمىكند كه چرا این اندازه به دنیا مىپردازید و آخرت را كه بهتر است وماندگارتر، فراموش و رها مىكنید.» [7] پاسخ: تردیدى نیست كه دعوت بهتوحید و قیامت، محور عمدهى دعوت پیامبران را تشكیل مىهد; اما بااهتمام دین به مسالهى حكومتبه انگیزهى برقرارى عدل، و اجراىاحكام الهى در جامعه بشرى نه تنها هیچ تعارضى ندارد، بلكه مستلزمآن نیز مىباشد و لذا آیات نبوت نیز به امر حكومت، اهتمام ورزیده است.قرآن كریم، كلام خداوندى است و از هر گونه تعارضگویى پیراسته است; پسهرگاه حكومت در خدمت اهداف توحیدى و اخروى باشد، وسیلهاى لازم و دینىو خداپسند خواهد بود; و هرگاه در خدمت اهداف مادى و طاغوتى و شیطانىباشد، وسیلهاى مذموم و نكوهیده و ضد دینیست. وقتى كه عبدالله بن عباسدر «ذىقار» بر امام على (ع)، وارد شد، امام را در حال تعمیركردنكفشهاى خود دید.امام به ابنعباس فرمود:«این كفشها، چه قدر ارزش دارد؟»گفت: «ارزشى ندارد!» امام فرمود: «به خدا سوگند! در نزد من ازحكومتبر شما، محبوبتر است; مگر این كه حقى را برپاى دارم، و یا ازاجراى باطلى، جلوگیرى كنم». [8] امام(ع) حكومت را مردود نمىشمارد;بلكه مطلوببودن ذاتى آن را، رد مىكند. ولى، اگر وسیلهاى براى تحققبخشیدن به حق و جلوگیرى از اجراى باطل بتواند باشد، مقبول و مطلوبخواهد بود. امام(ع) در رد نظریهى خوارج، دربارهى مسالهى حكمیت ازحكومت و حكمران به عنوان یك ضرورت اجتماعى یاد كرده، یادآور مىشودكه ضرورت این امر تا حدیست كه اگر جامعه از داشتن حاكم و زمامدارىصالح محروم شود، و كار، به دو راهى «نداشتن حكومت» یا «داشتن حكومتغیرصالح» منتهى گردد حكومت غیرصالح، بر بىحكومتى و هرج و مرج،برترى دارد; چنان كه مىفرماید: «لا بد للناس من امیر بر اوفاجر». [9] آن چه از دیدگاه قرآن كریم مذموم و مردود استدنیاگرایى است نه دنیادارى; و این دو مقوله، با یكدیگر، ملازمهندارند. قرآن كریم درباره آرمانهاى حكومت، مىفرماید: «الذین انمكناهم فی الارض اقاموا الصلوه و ءاتوا الزكوه، و امروا بالمعروف ونهوا عن المنكر; و لله عاقبه الامور» همانان كه اگر در زمین، قدرت وفرمانروایىشان عطا كنیم; نماز را برپاى داشته، زكات مىپردازند، وافراد را به معروف فرمان مىدهند و از منكر باز مىدارند; و این گونهاست، كه سرانجام كارها، به دستخداست. دلیل دوم: گفته شده است: در هیچ یك از این سرفصلها یا سر سورهها وجاهاى دیگر دیده نمىشود كه گفته شده باشد ما قرآن را فرستادیم تا بهشما درس حكومت و اقتصاد و مدیریتیا اصلاح امور زندگى دنیا و اجتماعرا بدهد. [10] پاسخ: آموزشهاى مربوط به روش حكومت و مدیریت، دو گونهاست: آموزشهاى كلى و جزئى. آن چه مىتوان از یك شریعت جهانى و ابدى انتظار داشت، آموزشهاى نوعاول است، كه در شرایط مختلف قابل اجرا و تطبیق است; ولى، نوع دوم كهمتغیر و نسبیست در چهارچوب آموزشهاى كلى و ثابت نمىگنجد تا شریعتآسمانى آنها را تبیین و ترسیم كند، مثلا در مورد روابط بینالمللىآن چه، مىتوان به عنوان یك خط مشى كلى ترسیم كرد، عبارت است از: اصلاستقلال سیاسى; سلطهناپذیرى، داشتن رابطهى مسالمتآمیز با قدرتهایىكه قصد تعدى و تجاوز به ملت اسلامى را ندارند; چنان كه قرآن كریممىفرماید: «و لن یجعل الله للكافرین على المؤمنین سبیلا» [11] خداوند براى كافران راه سلطه بر مؤمنان را مقرر نكرده است.
[1] . نهجالبلاغه، خطبهى 216.
[2] . آیت الله سبحانى، مفاهیم القرآن، ج2، ص42.
[3] . شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج11، ص49.
[4] . نهجالبلاغه، نامهها، شمارهى 53.
[5] . سوره نمل، آیه40.
[6] . سورهى نازعات، آیهى 24.
[7] . گزیدهاى از ادله مذكور در مجله كیان، شماره 28، آخرت و خدا هدفبعثت انبیاء، مهندس مهدى بازرگان.
[8] . نهج البلاغه، فیضالاسلام، خطبهى 33.
[9] . نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبهى 40.
[10] . آخرت و خدا هدف بعثت انبیاء، مهندس مهدى بازرگان .
[11] . سورهى نساء، آیهى 141.
این، یك اصل كلى، در سیاستخارجى و روابط بینالمللیست; اما، تشخیصمصادیق و ترسیم شیوهى خاص آن در شرایط گوناگون مختلف است، ونمىتوان معیار كلى و ثابتى را براى آن ارائه كرد. همینگونه استمسایل مربوط به امور تولید، توزیع، آموزش و پرورش، قواى نظامى وانتظامى، دستگاه قضایى، قوهى مجریه و سایر نهادهاى ملى یا سایرسازمانهاى دولتى. ولى، برنامهها و روشهاى جزئى و موردى، بهكارشناسىهاى ویژه و در خور شرایط مختلف نیاز دارد. دلیل سوم: نویسندهى مقالهى «آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا» مىگوید:«قرآن و رسالت پیامبران نسبتبه امور دنیایى ما نه بیگانه است و نهبىنظر و بىاثر; آن چه، از این بابت عاید انسانها مىگردد، «محصولفرعى» محسوب مىشود، و به طور ضمنى به دست مىآید. بدون آن كه اصل واساس باشد یا به حساب هدف بعثت و وظیفهى دین گذارده شود; نه تنهاوظیفهى دین نیست، بلكه همان طور كه مىدانیم و در درسهاى تعلیماتدینى تاكید مىشود (شرط) قبولى عبادات قصد قربت است، یعنى اگر كسىوضو بگیرد و غسل كند كه پاكیزه شده باشد، براى معالجهى چاقى و دفعسموم بدن روزه بگیرد یا به عنوان ورزش عضلات نماز بخواند و قصد قربتو نیت عبادت براى خداوند سبحان را نداشته باشد، آن نماز و روزه وغسلها باطل است و ارزش اخروى و الهى ندارد». [1] پاسخ : اسلام،خواهان سلامتى جسم و روح، و سعادتمندى انسان در حیات دنیوى و اخروىاست; هر چند، به تناسب نقش متفاوتى كه احكام دینى دارند، در موردبرخى تنها به آثار و نتایج روحى و اخلاقى آن توجه شده، و در برخىدیگر به آثار اجتماعى یا سیاسى یا نظامى، و در پارهاى از آنها هر دوجنبه مورد توجه قرار گرفته است. در مورد «نماز» بر این مطلب كه نمازموجب تحكیم یاد خدا و مایهى بازدارى از پلیدىهاست، تاكید شدهاست. [2] و در مورد «زكات» به اثر تهذیب و تزكیهى نفس از صفتبخل وحرص توجه شده است، و در مورد «حج»، به منافع دنیاى اسلام كه همجنبهى مادى دارد و هم جنبهى سیاسى و اجتماعى و نیز، به «یادخدا» كه جنبهى عبادى آن است توجه شده است. [3] و درباره «روزه»قرآن كریم بر اثر تربیتى آن، و نقش ویژهاى كه در تقویت روحیهى تقواو پاكدامنى دارد تاكید كرده است; [4] و در احادیث معصومین، برفواید جسمانى و آثار اجتماعى آن نیز توجه شده است; چنان كه درحدیث معروف نبوى آمده است «صوموا تصحوا»: روزه بگیرید تا سالمباشید; و امام صادق (ع) دربارهى فلسفهى روزهدارى فرمودند: «علت آن،این است كه ثروتمندان، سختى گرسنگى را تجربه و نسبتبه تهىدستانترحم كنند. [5] امامعلى(ع) دربارهى فلسفهى برخى از احكام الهىمىفرماید كه «خداوند»: 1- ایمان را، براى پاكسازى افراد و جامعه، از آلودگى شرك واجب داشت. 2- نماز را، براى منزه ساختن افراد، از كبر و خودبینى; 3- زكات را،براى سبب روزى; 4- روزه را، براى آزمایش اخلاص بندگان; 5- حج را، براى نزدیكشدن دینداران; 6- جهاد را، براى عزتمندى اسلام; 7- امر به معروف را، به انگیزهى مصلحت تودهى مردم; 8- نهى از منكر را، براى بازدارى بىخردان; 9- صلهى رحم را، براى كثرت افراد; 10- قصاص را، براى حفظ خونها; 11- اقامهى حدود را، براى بزرگداشت محرمات الهى; 12- ترك شرابخوارى را، براى پاسدارى از عقل; 13- دورى از سرقت را، به جهتحفظ عفت; 14- ترك زنا را، به جهتحفظ انساب; 15- ترك لواط را، براى افزایش و بقاى نسل بشر; 16- شهادت و گواهى را، براى اظهار حق در برابر انكارها; 17- ترك دروغگویى را، به خاطر شرافت راستگویى; 18- سلام را، براى امنیتیافتن از ترسها; 19- امامت را، براى نظامیافتن امت; 20- اطاعت از امام را، براى بزرگداشت مقام امامت. [6] در این تعالیمبیستگانه كه نمونهاى از آموزههاى اعتقادى، احكام فرعى، دستوراتاخلاقى و امور سیاسى را در بر دارد امام از فلسفه و هدف قوانیندینى سخن گفته است، كه ناظر به مصالح دنیوى و سعادت معنوى واخرویست. در این صورت، فرعى و ضمنى دانستن نتایجسازندهى تعالیم واحكام دینى، از قبیل اجتهاد در برابر نص، و نوعى پیش داوریست. آنچه،دربارهى سلامت و كمال حیات دنیوى مىتوان گفت، این است كه سعادتمندى وكامیابى دنیوى جنبهى مقدمى و ابزارى دارد; و هدف نهایى سعادت وكامیابى اخرویست; زیرا كه حیات دنیوى، موقت و گذراست و حیات اخروىپایدار و ابدى (انما هذه الحیوه الدنیا متاع، و ان الآخره هیدار القرار). [7] آخرت به منزلهى مزرعه است; و نیز آمده است كه «منلا معاش له لا معاد له». و خداوند، خطاب به قارون، مىفرماید: «و ابتغفیما ءاتاك الله الدار الآخره، و لا تنس نصیبك من الدنیا; و احسن كمااحسن الله الیك; و لا تبغ الفساد فی الارض، ان الله لا یحبالمفسدین» [8] به وسیله آنچه خداوند به تو ارزانى داشته سعادتاخروى را برگزین; و بهرهى خود را از دنیا فراموش مكن; و همچنان كهخدا به تو احسان كرده، به مردم احسان كن; و فساد را در زمین برمگزینكه خداوند مفسدان را قطعا دوست نمىدارد. نویسندهى محترم، میاناعمال عبادى و قربى نیز فرق نگذاشته، و بر این اساس نتیجه گرفتهاست كه در اسلام شرط قبولى اعمال دینى، قصد قربت است; ولى، این حكم،ویژهى اعمال عبادیست نه مطلق اعمال دینى. دلیل چهارم: گفته شده است: «از یادآورىهاى مكرر و مؤكدى كه خداوندعزیز حكیم به رسول خود، و به گروندگان دینش مىكند، یكى «انما انتمذكر. لست علیهم بمصیطر»، [9]دیگرى «لا اكراه فی الدین» [10] است;به نضمام دهها آیه «و ما انا علیكم بوكیل»، [11] كه دلالتبر مامور و موكل نبودن و مسئول كفرو دین مردم نشدن آن حضرت مىكند. نازلكنندهى قرآن و فرستندهىپیامبران نخواسته است، و نمىخواهد، كه آیین او جز از طریق اختیار وآزادى، با حفظ كرامت انسانى و با پشتوانهى ارشاد و علم، ارائه واجرا شود. نام اسلام، همریشه با تسلیم است، ولى نه تسلیم آمرانه واجبارى، بلكه تسلیم داوطلبانهى عارفانه و عاشقانه به اسلام و صفا و رضا. پاسخ: اگر مفاد آیات یادشده این باشد، كه پیامبر اكرم(ص)نباید در راه دعوت به توحید و مبارزه با شرك و جاهلیت، از روش قهر واعمال قدرت و جهاد و پیكار استفاده كند; و تنها وظیفهى او، دعوتزبانى و ابلاغ پیامهاى الهى و انذار و بشارت دادن بوده است; اینمعنا با آیات مربوط به «جهاد» كه صریحا یادآور مىشود: «با مشركانپیكار كنید، تا همگان، مطیع خداوند شوند» «و قاتلوهم حتى لا تكونفتنه و یكون الدین كله لله». [12] و آیات مربوط به اهل «بغى» كهپیكار با آنان را، تا تسلیمشدن در برابر حق، واجب داشته است:«فقاتلوا التی تبغی حتى تفیء الى امر الله» [13] و نیز آیات مربوطبه قصاص و حدود، تعارض خواهد داشت; همچنان كه با سیرهىپیامبر اكرم(ص) در جنگهاى ابتدایى صدر اسلام، نیز، ناسازگار خواهدبود. درست است كه گسترش آیین اسلام، معلول شمشیر و عامل قدرت و خشونتنبوده است، ولى در این كه عامل قدرت و غلبهى شمشیر فىالجمله درپیشبرد دعوت اسلام مؤثر بوده است، جاى تردید نیست. این مطلبیست، كههم از نصوص قرآنى، و هم از شواهد تاریخى به دست مىآید. در آیه«لا اكراه فی الدین» مقصود از دین، باور و ایمان است; كه مربوط بهقلب و روان آدمى است، نه جوارح و اعضا. و بدیهیست كه چنین حقیقتى،اكراهپذیر نیست. ایمان، به سان محبت و عداوت است، كه نمىتوان آن رابا اكراه و اجبار در ضمیر كسى ایجاد كرد; آن چه در اختیاردیگران است، مبادى و مقدمات یا اسباب و علل آن است. و مقصود، ازآیهى «انما انت مذكر لست علیهم بمصیطر» و مانند آن، این است كهحقیقت ایمان كه امر قلبیست، و اكراهپذیر نیست از سیطره و قدرتپیامبر اكرم(ص)، بیرون است. وظیفه پیامبر، ابلاغ پیام الهى به مردم،انذار و بشارت و اندرز، تعلیم كتاب و حكمت، تهذیب و تزكیهى نفوس،اجراى احكام و حدود الهى كه سبب جلوگیرى از نفوذ و گسترش بیمارىهاىمهلك اخلاقى در جامعه است. و تلاش، در جهتبرقرارى قسط، در جامعهىبشرى است. تحقق برخى از این اهداف و مسئولیتها بدون تشكیل حكومت وبهرهگیرى از اهرمهاى حكومتى، امكانپذیر نیست; و هیچ یك از آنها بااصل «لا اكراه فی الدین» و «انما انت مذكر» منافاتى ندارد.
قرآن و حكومت:
قرآن كریم، «ولایتبر انسان» را، مخصوص خدا دانسته ومىفرماید: «فالله هو الولی»[14] و نیز، مىفرماید: «و ما لكم مندون الله من ولی و لا نصیر» [15] و آیات دیگر... همانگونه، كه«حكمرانى» را نیز مخصوص خداوند دانسته، و مىفرماید: «ان الحكمالا لله امر الا تعبدوا الا ایاه»[16] ولى، در عین حال، هم ولایت و همحكومت را، به غیر خداوند نیز نسبت داده است. چنان كه، مىفرماید:«و المؤمنین و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض» [17]و نیز، مىفرماید: «ومن قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا»[18] و دربارهى حكومت،مىفرماید: «و ان خفتم شقاق بینهما فابعثوا حكما من اهله و حكما مناهلها» [19] . همینگونه است، مسالهى «امر» به معنى شان وفرمان، كه ولایتبر آن مخصوص خداوند است; چنان كه مىفرماید: «قل انالامر كله لله» [20] . با این حال كه آن را به غیر خدا نیز نسبتداده، مىفرماید: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامرمنكم»[21] .
. مقالهى مهندس بازرگان.
[2] . اقم الصلوه لذكرى(طه/14); ان الصلوه تنهى عن الفحشاء و المنكر ولذكر الله اكبر(عنكبوت/45).
[3] . حج/28 27.
[4] . بقره/183.
[5] . علل الشرایع، ص387، باب 108.
[6] . نهج البلاغه، فیض الاسلام، كلمات قصار، شمارهى 244.
[7] . سورهى غافر، آیهى 39.
[8] . سورهى قصص، آیهى 77.
[9] . سورهى غاشیه، آیههاى 22 21.
[10] . سورهى بقره، آیهى 256.
[11] . سورهى یونس، آیهى 108.
[12] . سورهى انفال آیهى 39
[13] . سورهى حجرات، آیهى 9.
[14] . سورهى شورا، آیهى 9.
[15] . سورهى بقره، آیهى 107.
[16] . سورهى یوسف، آیهى 40.
[17] . سورهى توبه، آیهى 71.
[18] . سورهى اسرا، آیهى 33.
[19] . سورهى نساء، آیهى 35.
[20] . سورهى آل عمران، آیهى 154.
[21] . سورهى نساء، آیهى 59.
|
ولى، میان این دو دسته آیات تعارض وجود ندارد. زیراآنچه مخصوص خداوند است ولایت، حكومت و فرمانروایى بالذات و مستقلاست; و آنچه به غیر خدا نسبت داده شده، ولایت و حكومت غیرمستقل، یعنىماذون از جانب خداوند است. |
ولى، میان این دو دسته آیات تعارض وجود ندارد. زیراآنچه مخصوص خداوند است ولایت، حكومت و فرمانروایى بالذات و مستقلاست; و آنچه به غیر خدا نسبت داده شده، ولایت و حكومت غیرمستقل، یعنىماذون از جانب خداوند است.
آیهى «ولایت» و مسئله حكومت دینى
1- از جمله آیات مربوط به ولایت و رهبرى الهى ، آیهى 55 سورهى مائدهاست، كه مىفرماید: «انما ولیكم الله و رسوله و الذین ءامنوا الذین یقیمون الصلوه ویؤتون الزكوه و هم راكعون». مقصود از مؤمنان، با صفات ویژهاى كه در این آیه براى آنها بیانشده است، على(ع) است.تفسیر «ولایت»، در آیهى یاد شده، به محبتیا نصرت صحیح نیست. آیهىولایت، ناظر به مساله پیشوایى و رهبرى امت اسلامیست; كه گذشته ازدخالت در شئون دینى مسلمین، تصرف در امور دنیوى آنان را نیز شاملمىشود.
آیهى «اولى الاءمر» و مسالهى حكومت دینى
2- آیهى دیگرى، كه به بحث رهبرى و حكومت دینى مربوط است، آیهى 59سورهى «نساء» است. «یا ایها الذین ءامنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامرمنكم» هان اى مؤمنان! از خدا، رسول و اولىالامر خویشتن فرمانبرى كنید.«امر» در لغتبه معنى فرمان (در مقابل «نهى») و نیز، شان به كاررفته است. چنان كه، به معنى فعل ابداعى و غیر تدریجى (در مقابل خلق)نیز، استعمال شده است; و مقصود از آن، در آیهى مورد بحث، یكى از دومعناى نخست است; و معناى دوم (شان) راجح است، به قرینهى آیاتى چون:«و شاورهم فی الامر» [1] و «امرهم شورى بینهم»[2] . بنابراین، مقصود از اولىالامر، كسانىاند كه از جانب خداوند، حق دخالتدر شؤون دینى و دنیوى مردم را دارند. [3] و در تعیین مصداق آن،اقوال زیر نقل شده است: الف- مقصود، امرا و حكمرانان منصوب از جانب پیامبر(ص)، در زمان آنحضرت است. ب- امركنندگان به معروف، مقصود است. ج- مقصود، علماى اسلامیست . د- مقصود، ائمهى اهل بیت(ع) است. قول اخیر، از امام باقر و صادق(ع)روایتشده، و مورد قبولعلماى امامیه است; و اقوال دیگر، از برخى صحابه نقل شده، ومورد قبول علماى اهل سنت است. [4] دلیل قول شیعه، این استكه لزوم اطاعت اولىالامر بدون هیچگونه قید و شرطى، و قرار گرفتن آندر ردیف اطاعت از پیامبر خدا جز با عصمت اولىالامر قابل توجیه نیست.زیرا، هرگز خداوند پیروى بىقید و شرط فرد یا افرادى را، كه معصومنیستند و احتمال خطا، در قول و فعل آنها، وجود دارد واجب نمىكند.و جز ائمهى اهلبیت ، هیچ كس از خلفا و حكمرانان، داراى صفت عصمتنبوده است! عصمت ائمهى اهلبیت(ع)، از آیهى تطهیر و حدیث ثقلین وسفینه و مانند آن نیز به دست مىآید، كه بحث دربارهى آن، فرصتدیگرى را طلب مىكند. در هر حال، آیهى «اولى الامر» ناظر به مسالهرهبرى و حكومت دینیست.
آیهى «تبلیغ» و حكومت دینى
3- «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیك من ربك; و ان لم تفعل فمابلغت رسالته...» [5] . این آیه، در حجهالوداع بر پیامبر اكرم(ص) نازل شده است(سال دهم هجرت); و در آن زمان، اصول و فروع دین اسلام بیان شده بود،و حكمى باقى نمانده بود كه ابلاغ آن با ابلاغ كل رسالتبرابرى كند،مگر مساله امامت و خلافت; كه گرچه، در موارد مختلف و در جمعهاى كوچكبیان شده بود، ولى به صورت یك ابلاغ عمومى كه به گوش مسلمانانمناطق مختلف برسد انجام نشده بود. احادیث مربوط به شان نزول آیه،نیز، گواه بر این مطلب است.
آیهى «اكمال دین» و حكومت دینى
4- «الیوم اكملت لكم دینكم و اتممت علیكم نعمتی و رضیت لكم الاسلامدینا» [6] . روایات مربوط به شان نزول آیه، گویاى این مطلب است، كه پس از آن كهپیامبر اكرم(ص)، على(ع) را در غدیر خم به عنوان مولا، بهمسلمانان معرفى كرد، آیهى مذكور، نازل شد. علتیاس و نومیدى كافران، این بود كه توطئههایشان عقیم ماند وعاقبت، تنها بدان امید بسته بودند كه در امر رهبرى اسلامى، رخنهایجاد كنند. كاملشدن دین با امامت على(ع)، از این روست، كه اولا:بخشى از احكام الهى كه زمینهى بیان آنها توسط پیامبر اكرم(ص) فراهمنشده بود، توسط آن حضرت بیان مىشد، ثانیا: معارف و احكام الهى،توسط او كه باب مدینهى علم پیامبر بود تبیین مىشد. ثالثا:مدیریت و رهبرى قاطعانه و حكیمانهى او، مىتوانست جامعهى اسلامى را،در مسیر صحیح رهبرى كند. مساله امامت ائمهى اهلبیت(ع)، در احادیث اسلامى، نیز مطرحشده است; كه از آن صرفنظر مىكنیم; و تنها حدیث غدیر را، یادآورمىشویم كه پیامبر اكرم(ص)، قبل از آن كه ولایت على(ع) را بهمردم ابلاغ كند، اولویتخود را نسبتبه مؤمنان یادآور شد. زیرا،خداوند فرموده است: «النبی اولى بالمؤمنین من انفسهم» [7] پیامبر نسبتبه امورمؤمنین از خود آنان سزاوارتر است. و: «من كنت مولاه فعلی مولاه» هر كس من بر او ولایت دارم، على نیزبر او ولایت دارد. اولویت پیامبر و امام، نسبتبه مؤمنان، بدون هیچ قید و شرطى بیانشده است و در نتیجه، همهى شؤون و ابعاد مربوط به زندگى معنوى و مادىآنان را شامل مىشود; یعنى پیامبر و امام بر مردم، ولایت مطلقه دارند.این اطلاق، در مقایسه با ولایت مردم است، و نه در مقایسه با ولایت الهى.آنان، از جنبهى الهى ، صاحب هیچگونه ولایتى نیستند; و ولایت آنان، برگرفته از ولایتخداوند است و ولایت آنان، در طول ولایتخداست، نه درعرض آن. پس امامت نیز به سان نبوت، با «حكومت» ملازمه دارد; و حكومت، یكى ازشئون و وظایف امام است.
ولایت فقیه، آرى یا خیر؟!
1- كسانى به كلى مرجعیت دینى را منكرند; و اطاعت، در احكام دینرا حتى در مسایل عبادى و فردى قبول ندارند. طبعا، از ایندیدگاه، ولایت فقیه به این معنا كه راى مجتهد دینشناس كه شرایطتقلید را داراست در مسایل كلى و كلان جامعه و ادارهى امور جامعه،حجیت و اعتبار شرعى داشته و پیروى از او لازم و نافذ است، معنانخواهد داشت. یكى از طرفداران این نظریه، مىگوید: «هیچ تفسیر رسمى وواحد از دین و لذا هیچ مرجع و مفسر رسمى از آن وجود ندارد و درمعرفت دینى همچون هر معرفتبشرى دیگر، قول هیچ كس حجت تعبدى براى كسدیگر نیست.» [8]2- كسانى، كه به تفكیك میان دین و سیاست قائلاند،و بر این باورند كه حتى نبوت و امامت نیز هیچ گونه ارتباطى بامسالهى حكومت ندارد، و ما چیزى به عنوان حكومت دینى نداریم. و اگردر طول تاریخ نیز پیامبران یا امامان به تشكیل حكومت دستزدهاند، این كار آنان، صبغهى دینى نداشته و صرفا یك كار بشرى وعقلایى بوده است.[9] اما طرفداران ولایت فقیه سه تقریر از مدعاى خوددارند: 1- فقیه جامع شرایط، از طرف خداوند و به واسطهى ائمهى معصومین(ع)،به چنین مقامى برگزیده شده است. البته، این انتصاب، به وصف استنه به اسم. كسى كه داراى صفتیا مقام فقاهت و عادل و پرهیزگار است،و علم و كفایت رهبرى سیاسى جامعه را نیز دارد; در عصر غیبت اماممعصوم، همان ولایت و زعامتى را داراست، كه امام معصوم از جانبخداوند داراست; مگر این كه، كارى از شئون خاص امام معصوم به شمارآمده باشد. 2- ولایت فقیه، از قبیل ولایتبر امور حسبیه است; یعنى كارهایى، كهانجام آنها مطلوب شارع است، و مسئول خاصى نیز ندارد; از قبیلتصرف در اموال كسى كه از او خبرى در دست نیست، و اگر اموال او بهحال خود رها شود از بین خواهد رفت. در این صورت، بر مؤمنان عادلواجب است، كه به حفظ آن مال اهتمام ورزند، و با حفظ امانت در آنتصرف كنند. بدیهىست، در این كار، مجتهد عادل، بر دیگران اولویت داردزیرا او از احكام دین آگاه است، و غیر مجتهد در این جهتباید ازاو تقلید كند. البته، تصرف مجتهد، لازم نیستبه صورت مباشرت باشد;بلكه مىتواند فردى را بگمارد. حفظ اموال عمومى جامعه مانند دریاها،جنگلها، معادن و غیره، و نیز برقرارى و حفظ امنیت اجتماعى، وجلوگیرى از تجاوز بیگانگان و متجاوزان به حریم جان و مال و ناموسمؤمنان، از مهمترین موارد امور حسبیه است; كه یقینا مطلوب شارع مقدس است، و در نتیجه، فقیه جامع شرایط بر تصدى این مهم بر دیگراناولویت دارد. 3- دیدگاه سوم، این است كه آن چه از طرف شرع در بارهىولایت فقیه وارد شده، همان صفات و شایستگىهایىست كه ولى امر مسلماناندر عصر غیبت امام معصوم باید دارا باشد. اما نصب وى، به چنینمقامى، منوط به انتخاب مردم است. به عبارت دیگر، هر گاه فردى مجتهدو عادل و داراى كفایت رهبرى باشد، زمینه و صلاحیت رهبرى در وى موجوداست; ولى فعلیت این مقام، در گرو بیعتیا راى و انتخاب مردم است.دیدگاه نخست، همان است كه فقیهان برجستهیى چون صاحب جواهرمحقق نراقى، میرزاى نائینى و امام خمینى(رضوان الله علیهم)آن را برگزیدهاند
اختیارات
مناصب فقیه واجد شرایط فتوا، عبارت است از: 1- افتا (فتوا دادن) در آن چه مكلفان غیرمجتهد، در زمینهى مسایلدینى، به آن نیاز دارند; و آن دو مورد كلى دارد: یكى احكام و فروعشرعى، و دیگرى موضوعات استنباطى در ارتباط با احكام دینى. در این باره، میان مجتهدان اختلافى وجود ندارد; مخالف در این مسالهكسانىاند، كه تقلید در احكام دینى را، جایز ندانستهاند. 2- قضاوت در مرافعات و منازعات. در این مورد نیز اختلافى وجودندارد; و تفصیل بحث دربارهى شرایط قاضى و احكام داورى، مربوط بهمبحث قضاوت است.
[1] . سورهى آل عمران، آیهى 159.
[2] . سورهى شورى آیهى 38.
[3] . المیزان، ج4، ص391.
[4] . مفردات راغب، ص25، كلمه امر، مجمع البیان، ج43، ص64.
[5] . سورهى مائده، آیهى 67.
[6] . سورهى مائده آیهى 3.
[7] . سورهى احزاب، آیهى 6.
[8] . ماهنامهى كیان، شمارهى 36، ص 4، مقالهى «صراطهاى مستقیم»،عبدالكریم سروش.
[9] . كیان، شمارهى 28، مقالهى «آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا»، مهدىبازرگان.
منبع:http://basir9.blogfa.com
رزمنده ای كـه در فـضای سایبر می جنـگی بـرای فـشردن كلیدهای كامپیوتر وضـو بگیر و بـا نیـت قربه الی الله مطلب بنویس.بدانكه تو مصداق و مارَمَیت اِذ رَمَیت ... هستی .تو در شبهای تـاریك جبهه سایبری از میدان مین گناه عبور میكنی مراقب باش،به شهدا تمسك كن بصیرتت را بالا ببر كه تركش نخوری...رابطه خودت را با خدا زیاد كن...با اهل بیت یكی شو و در این راه گوش به فرمان آنها باش.